حتی وقتی در خشک شویی هستیم!

لطفا لباس ها را جوری در خشک شویی ناتا بشویید که کثیف نشوند!
۲۵ مهر ۱۳۹۷
قوانین و مقرراتي كه همه خشکشویی ها به آن نيازمندند
۲۹ مهر ۱۳۹۷

دیروز به این نتیجه رسیدم که بد هم نیست اگر گاهی حافظه آدم یاری نکند و اسامی زود و بلافاصله به ذهن نیایند. اینطوری دست کم سوژه‌ای برای خوش و بش داریم و به همدیگر نزدیک می شویم. حتی وقتی در خشک شویی هستیم!
ماجرا از این قرار است که چند روز قبل، یکی از مشتریان مان به مغازه آمده بود که خیلی اهل سپردن لباسهایش به خشک شویی برای شستشو یا خشک شویی نیست. یعنی اگر نتواند لباسی را خودش اتو کند یا شستن آن برایش سخت باشد، به خشک شویی ناتا می آید، در غیر این صورت، نمی بینیمش. مثلا اگر مانتوی زمستانی کلفت، يا لباس از جنس کتان داشته باشد یا کاپشن حجیم، البسه اش را برای شستشو و اتوکشی به ما می سپارد. به همین دلیل هم هست که نامش به سرعت به خاطرم نیامد. یعنی راستش، تلاش زیادی کردم که اسمش را به یاد بیاورم اما نشد. درعوض، اسم همسایه خانه پدری را که بیش از ۲۰ سال است آنها را ندیده ام، به یاد آوردم! چون صورت هایشان بسیار به یکدیگر شباهت داشت.

خشک شویی

البته موضوع اصلی فقط پاک شدن حافظه ام نبود، من درواقع خجالت کشیدم اسمش را بپرسم چون خیلی گرم و صمیمی برخورد می کند و به نظرم رسید خیلی زشت است که یک مدیر خشک شویی ، اسم مشتری اش را نداند.
به هر حال، من هم مثل او با صورتی خوش و لبخند بر لب، لباسهایش را گرفتم و خداحافظی کردم. چاره ای نداشتم جز اینکه نام «نصیری» را که اسم همان همسایه مان بود، روی کاغذ شناسه لباس خشک شویی بنویسم. نوشتم و دو روز بعد که مشتری برای گرفتن لباسش آمد و اسم نصیری را روی کاغذ شناسه لباس دید، لبخند زد و گفت: ولی اسم من که نصیری نیست!
دیگر بیشتر از آن نمی توانستم نقش بازی کنم. لبخند زدم و گفتم می دانم و همه ماجرا را برایش تعریف کردم. قاه قاه زد زیر خنده و نه تنها ناراحت نشد، بلکه خوشحال هم شد که باعث شده بود من یاد خاطرات دو دهه قبل زندگی ام بیفتم. حتی وقتی در خشک شویی سخت مشغول کار کردنم!